امیرحسین و آنیساامیرحسین و آنیسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

☺☻دوتافسقلی☺☻

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

به آرامی دوستتان خواهم داشت،انگار که در رویاهایتان به یک پیک نیک رفته باشیددرحالیکه مورچه ای در کار نخواهد بودو بارانی نخواهد بارید.
 

اولین بهار

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام     سلام یه سلام بهاری جوجه های من امسال اولین بهار زندگیتون بودامیدوارم صدمین بهار زندگیتونو همراه با سلامتی و سعادت و سرزندگی و شادابی  شادکامی و عاقبت به خیری و یه عالمه آرزوهای خوب دیگه ببینید. کلی خبر دارم براتون امسال براتون تقویم درست کردم و به مامان جونا و خاله و دایی و عموها و عمه ها دادیم.کلی هم حال کردند. اینم عکسش   بعدیش اینکه یه روز واسه عید کار داشتم و شما آنیسا بادومم رو گذاشتم تو روروئکت.ی...
14 فروردين 1393

حرکات جدید

امیرحسین جونی 4-5 روزی هستش که داری خودتو یک طرفه می کنی.داری سعی میکنی دمر شی. یک ماهی هم هستش که از کمر به پایین می بری بالا و محکم میکوبی زمین پاهاتو میبری بالا و محکم با پاشنه میکوبی زمین نمیدونم دردت نمیاد کلی هم حال می کنی اینم چند تا عکس از هنر نمایی ات اینجا داری سعی می کنی دمربشی اینجا پاهاتو بردی بالا و بعدشم میکوبی پایین این هم یک عکس خوشگل از خنده های نازت که مامان عاشق این خنده هاته آنیسا جونی 2-3 روزه دیگه حسابی داری خودتو دمر می کنی سه سوته دمر میشی بدون هیچ کمکی ولی بعدش نمیتونی سینه خیز بری یا دوباره خودتو مثل اولت کنی به خاطر همین کلی غرغر میکنی و گریه باز من میام برمیگ...
4 بهمن 1392

شروع خاطراتتون

سلام گل های مامان خیلی  دلم میخواست از ابتدابراتون خاطراتتونوبنویسم ولی حق بدین به من گریه های شبونه و بیخوابی های آنیسا و شیر بالا آوردن های امیرحسین وترس از اینکه خدای نکرده از این کار یه موقع خفه شی شب تا صبح بیدارمیموندم و نگات می کردم که یه موقع بالا نیاری.دیگه نایی برای وبلاگ نویسی نداشتم.کوچکترین فرصتی که گیرم می اومد می گرفتم می خوابیدم البته وقتی که باباتون یا مامان جون بودند. اینم دوتا عکس از شما 2 گل آنیساخانم بعد از حموم کردن آقاامیرحسین بعد از حموم ...
22 دی 1392

اولین پست

ببخشین که اینجوری شروع میکنم ولی این  متن فوق العاده زیبا رو میزارم تا شما دوتا فسقلی قدر زحمات بابا مامانتونو بدونین وخودمم قدر مادرعزیزمو بدونم.شاید تلنگری باشه واسه اونایی که یه خورده با بابا ماماناشون خوب رفتار نمی کنند. فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. ...
22 دی 1392
1